به گزارش گروه فرهنگی حیات، بیست و سوم تیرماه سال ۱۳۶۷، کمتر از یک هفته به قبول قطعنامه ۵۹۸ و اعلام رسمی اتمام جنگ، تاریخ دفاع مقدس، یکی از اسوههای اخلاص و ایثار خود را تقدیم اسلام و ایران کرد: شهید بزرگوار «حاج غلامرضا صالحی» از سرداران و فرماندهان بزرگ جنگ، معاون فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) که حیاتش از آغاز تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تا آغاز جنگ و تا پایان این آزمون بزرگ الهی، تجسم تمام عیاری از پاکبازی در راه خدا بود.
از کار بنایی کنار پدر تا حوزه علمیه
در پاییز سال ۱۳۳۷ درنجف آباد اصفهان و در خانوادهای زحمتکش و کشاورز متولد شد. با توجه به وضعیت اقتصادی خانواده، دوران تحصیل او با سختی زیادی قرین بود. از زمانی که خود را شناخت مجبور بود همزمان با خواندن درس، در دوره شبانه، شغل بنایی در کنار پدر را درپیش گیرد.
پس از اخذ مدرک سیکل به دروس حوزوی روی آورد. ابتدا چند سالی را در حوزیه علمیه نجف آباد گذراند. او از شاگردان آیت الله شیخ عباس ایزدی نجفآبادیاز مدرسین مبرز و عالمان متقی انقلابی و از شاگردان برجسته حضرت امام (ره) بود.
این چه حکومتی است که از باسواد شدن مردمش میترسد؟!
در همین زمان، غلامرضا به مبارزان انقلابی پیوست. عدهای از شخصیتهای مذهبی بازداشت و تبعید شدند و ساواک حوزۀ علمیه نجف آباد را هم تعطیل کرد.
غلامرضا خطاب به مأموران شهربانی گفته بود: «این چه دولت و چه نظامی است که مخالفِ با سواد شدن مردمش است؟» و به همین دلیل بهدست مأموران ساواک، شکنجه و آزار زیادی را متحمل شد.
در کنار شهید «محمد منتظری» از تشکیل یک سازمان پیشگام تا عزیمت به لبنان
غلامرضا صالحی با شهید بزرگوار و مبارز خستگی ناپذیر: «محمد منتظری» در مجموعه «پاسا» در اوایل انقلاب همکاری داشت. این مجموعه کارکردی مشابه سپاه داشت که توسط آن شهید تأسیس شد. این مجموعه با تأسیس رسمی سپاه، در آن ادغام شد و محمد منتظری تشکیلات «ساتجا» به عنوان سازمان انقلابی تودههای جمهوری اسلامی را تأسیس کرد. صالحی در دیماه ۱۳۵۸ همراه با یک گروه چند نفری با مسئولیت محمد منتظری به همراه «شهید احمد کاظمی» و «غلامرضا یزدانی» جهت اعزام به جنوب لبنان، ابتدا وارد سوریه شد و آموزشهای نظامی را زیر نظر سازمان «الفتح» فرا گرفت.
جانباز در عملیات «فتح المبین»
با شروع جنگ، در عملیات فتح المبین فرمانده گروههایی بود که مسئولیت پاکسازی تنگه رقابیه را داشتند. در این عملیات که «سردار شهید حمید باکری» معاونت گروه را برعهده داشت، بر اثر ترکش گلوله تانک مجروح شد که همین موجب شد تا پایان عمر در راه رفتن مشکل داشته باشد.
هماهنگ کننده عملیاتی ارتش و سپاه
با این وجود در همه صحنهها حاضر بود و با آن وضع جانبازی، قریب یک ماه به کار شناسایی در کوهستانهای سختگذر و پربرف منطقه شمال عراق مشغول بود. در سال ۱۳۶۲ در قرارگاه حمزه سیدالشهداء مشغول به کار شد و با توجه به روحیه رزمی که داشت مسئولیت هماهنگی واحدهای عملیاتی قرارگاه را به عهده گرفت. صالحی در عملیات قادر نماینده رسمی سپاه در قرارگاه ارتش بود و با تلاش همهجانبه و شبانهروزی، در هماهنگیهای بین این دو نیرو نقش مهمی را ایفا کرد. از اویل سال ۱۳۶۵ تا اواسط ۱۳۶۶ در معاونت عملیات قرارگاه نجف انجام وظیفه کرد.
قائم مقام فرمانده لشکر حضرت رسول (ص)
در این مدت در عملیات والفجر ۹، تدافعی حاج عمران، کربلای ۱، کربلای ۲، کربلای ۴ و کربلای ۵ حضور داشت. در سال ۱۳۶۶ به لشکر 27 محمد رسول الله (ص) فرستاده شد و در عملیات کربلای ۸ به عنوان قائم مقام فرماندهی لشکر انجام وظیفه کرد.
در عملیات بیت المقدس ۴ که در تاریخ ۱۵ فروردین ماه ۱۳۶۷ در منطقه عمومی دربندیخان عراق انجام گرفت نقشآفرینی داشت. در این عملیات، لشکر ۲۷ در کنار سایر یگانها، ضمن تصرف ارتفاعات شاخ شمیران، که به سد دربندیخان مشرف بود، پاتکهای شدید دشمن را با ایثار و از خودگذشتگی رزمندگان اسلام دفع کردند.
میگفتند دنبال کشته شدن است اما مرگ از او فرار میکند!
روحیه شهادت طلبی او در حدی بود که همرزمانش می گفتند: مرگ از او فرار می کند. خودسازی و عبادت به صورت یک برنامه مستمر در زندگی او در آمده بود و با وجود اشتغالات متعدد کاری، نسبت به نماز شب و تلاوت مستمر قرآن مجید اهتمام خاصی داشت. به شدت اهل مطالعه بود و بارها دیده شده بود که در حال نوشتن است. در مسائل اعتقادی عمیق بود و از نگاههای سطحی به ویژه از اتلاف وقت رزمندگان با امور پیش پا افتاده آزردهخاطر میشد. در میدان نبرد، شجاع بود و در عین حال، خونسرد و خوشفکر و باتدبیر. بسیار کم حرف، محجوب، مأخوذ به حیا و باوقار بود.
و طلوعی دوباره در مقتل خونرنگ «ابوغریب»...
در روزهای پایانی جنگ که یگانهای سپاه عمدتاً در غرب در حال پیشروی بودند، نیروهای رژیم بعث عراق مجدداً به بخشهایی از جبهه جنوب از جمله شلمچه وارد شدند. او در اینزمان (۲۳ خردادماه ۱۳۶۷) با تیپهایی از لشکر ۲۷ که برای بیرون راندن عراقیها به منطقه اعزام شده بودند، در عملیات انهدامی بیت المقدس ۷ شرکت داشت و در کنار سایر یگانها موفق به وادار کردن دشمن به عقبنشینی شد.
چند روز قبل از پذیرش قطعنامه توسط ایران، در منطقه دشت عباس در ۲۲ تیر ماه ۱۳۶۷ حوالی چاههای ابوغریب – اصابت ترکش گلولۀ توپ دشمن به پاها و بدنش، او را به مقام وصال رساند. به مقام: «و سقاهم ربهم شرابا طهورا»....
و: «سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ، گم کردند
چو آمد نامه ی ساقی، چه نام آورد، مستان را...»
روحش از انوار قرب حق لبریز و نام بلندش بر بلندای ستیغ شرف و شهادت، چون خورشید.
نتوانستم به چشمان مادرتان نگاه کنم... بزرگ است بزرگ!
و آخرین وصیتنامه شهید به همسر و فرزندانش چندروز پیش از ره یافتن به ضیافت دیدار دوست:
«فرزندانم! آخرین بار سه روز پیش شما را دیدم، هجدهم تیرماه؛ آن موقع که گفتم آماده حرکت به طرف جنوب باشید، باور کنید که نتوانستم به چشمان مادرتان نگاه کنم، مادر خوبی دارید؛ بزرگ است بزرگ، فرزندانم! مریم، مرضیه، هاجر، علیرضا! در این لحظات آخر، صورتتان را می بوسم، به شما سفارش می کنم که با مادرتان مهربان باشید. ان شاءالله که باعث افتخار اسلام و قرآن و آبروی پدر و مادرتان در دنیا و آخرت باشید، برای شما آرزوی سعادت و خوشبختی می کنم و همیشه دوستدار شما عزیزان هستم.
همسر عزیزم! برایت از خدا آرزوی توفیق و خوشبختی در دنیا و آخرت دارم. از اینکه برای مدتی کوتاه در کنار هم بودیم و با خوب و بد ساختیم خوشحالم، ولی شادی و خرسندی ابدی وقتی است که در بهشت برین و جهان ابدی در قرب الهی منزل کنیم. در غیاب من به مسئولیت خود، تربیت و هدایت فرزندانمان بکوش و آنان را به نحوی تربیت کن و تحویل جامعه بده که احکام و دستورات اسلام و قرآن بیان میکند. از تو میخواهم که برای اداره فرزندانمان و گذراندن زندگی، حتی المقدور خود را به ارگان های دولتی وابسته نسازی، سعی کن آنان را مستقل از برنامه های عمومی تربیت نمایی، به فرزندانمان بیاموز که اگر روی پای خود بایستند و آزاد زندگی کنند، باعث پاکی روح و روان و استقلال در راه و رسم زندگی طبق اصول و احکام اسلام خواهد شد.»
نظر شما